گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن-مشرق زمین
فصل چهارم
.IV- دین


الحاد در نزد ملتهای اولیه
اگر دین را به معنی «پرستش نیروهای برتر از طبیعت» تعریف کنیم، از همان ابتدای بحث باید این نکته را در نظر بگیریم که بعضی از ملتهای اولیه، ظاهراً، هیچ گونه دینی نداشته اند. بعضی از کوتوله های افریقایی (پیگمه ها) هیچ نوع عبادت و شعایر دینی ندارند و، در نزد آنان اثری از توتم و بتها و خدایان دیده نمی شود، مردگان خود را بدون هیچ تشریفات به خاک می سپارند و هرگز به فکر آن نمی افتند؛ اگر به گفته های سیاحان گوش بدهیم – که البته خالی از مبالغه هم نیست – این طوایف، در میان خود، حتی خرافاتی هم ندارد. کوتوله های کامرون فقط به خدایان شر عقیده دارند و هرگز در صدد آن نیستند که با اجرای اعمالی این خدایان را راضی نگاه دارند، چه به نظر آنان این کارها در جلب رضایت خدایان هیچ تأثیری ندارد. قبیلة وداه، در جزیرة سیلان، به خدایان و جاودانی روح عقیده دارند، ولی برای این خدایان نه عبادتی انجام می دهند و نه قربانیی می کنند؛ هنگامی که از آنان دربارة خدا سؤال شود، با حیرتی، نظیر آن که به یک فیلسوف عصر جدید دست می دهد، می گویند: «آیا بر تخته سنگی است، یا بر تپه ای از تپه های موریانه، یا روی درختی؟ من که هرگز او را ندیده ام!» هندیشمردگان امریکای شمالی تصور خدایی را دارند، ولی به پرستش او نمی پردازند و، همچون اپیکور، خدا

را دورتر از آن می دانند که به کار انسان کاری داشته باشد. یک هندیشمرده از قبیلة آبیپون کلمه ای گفته که ممکن است باعث شگفتی فیلسوفی شود؛ وی گفته است که: «پدران و نیاکان ما، که همیشه می خواستند بدانند که دشت و صحرا آب و علف کافی برای حیواناتشان دارد یا نه، عادت کرده اند که، جز به سطح زمین، به جای دیگر کاری نداشته باشند. آنان هرگز به این اندیشه نیفتاده اند که در آسمانها چه می گذرد و آفریننده و فرمانروای ستارگان کیست.» هر وقت از یک اسکیمو سؤال شده است که زمین و آسمان را که آفریده است، وی جواب داده که: «من در این باب اطلاعی ندارم.» کسی از یکی از افراد قبیلة زولو پرسید که: «تو پیوسته می بینی که آفتاب طلوع و غروب می کند و درخت می روید، آیا می دانی این کارها را چه کسی انجام می دهد؟» و او در جواب گفت که: «هرگز! ما این چیزها را می بینیم ولی نمی دانیم از کجا آمده است؛ به نظر می رسد که آنها از پیش خود درست شده باشد.»
با وجود این، مطالبی که ذکر کردیم جزو حالات نادر است، و این اعتقاد قدیمی که دین نمودی است که عموم افراد بشر را شامل می شود، با حقیقت توافق دارد. این قضیه، در نظر شخص فیلسوف، یکی از قضایای اساسی تاریخ و روانشناسی به شمار می رود؛ او به دانستن این نکته قانع نمی شود که همة ادیان از مطالب لغو و باطل آکنده است، بلکه به این مسئله توجه دارد که دین از قدیم الایام با تاریخ همراه بوده است. آیا منبع این تقوایی که به هیچ وجه از دل انسان زدوده نمی شود در کجا قرار دارد؟
1- سرچشمه های دین
ترس – شگفتی – خوابها – روح – جانگرایی
همان گونه که لوکرتیوس، حکیم رومی، گفته، ترس نخستین مادر خدایان است؛ و از میان اقسام ترس، خوف از مرگ مقام مهمتری دارد. حیات انسان اولیه در میان هزاران مخاطره قرار داشته و خیلی کم اتفاق می افتاده است که کسی با مرگ طبیعی بمیرد؛ پیش از آنکه پیری برسد، بیشتر مردم، در نتیجة حمله های متجاوزانة دیگران یا بیماریهای مهلک از دنیا می رفته اند. به همین جهت بود که انسان اولیه نمی توانست باور کند که مرگ یک حادثه و نمود طبیعی است، و به همین دلیل، همیشه برای آن علتی فوق طبیعی تصور می کرد. در اساطیر ساکنان جزیرة بریتانیای جدید، چنین است که مرگ نتیجة اشتباهی از خدایان است. کامبینانا، خدای خیر، به برادر احمق خود کوروووا گفت: «به زمین فرود آی و به مردم بگوی تا از پوست خود درآیند و از مرگ رهایی یابند، پس از آن به ماران بگوی که از امروز مرگ آنها حتمی است»؛ ولی کوروووا اشتباه کرد و سر جاودانی را به ماران گفت و خبر مرگ را به انسان رسانید. بسیاری از قبایل چنین می پندارند که مرگ نتیجة جمع شدن و کوچک شدن پوست است، و اگر

انسان می توانست پوست خود را عوض کند جاودانه زنده می ماند.
ترس از مرگ، و احساس شگفتی از حوادثی که بر حسب تصادف ایجاد می شود، یا انسان نمی تواند علت آنها را درک کند، و امیدواری به کمک خدایان و شکرگزاری در مقابل خوشبختی هایی که برای انسان حاصل می شده، همه، عواملی بوده است که اعتقادات دینی را سبب شده است. آنچه بیشتر مایة تعجب انسان می شد و در نظر وی اسرارآمیز جلوه می کرد، مسائل مربوط به جنس و خواب دیدن و تأثیر موجودات سماوی بر روی زمین و انسان بوده است؛ انسان اولیه از اینکه، در خواب، اشباحی به نظرش می رسید، مخصوصاً وقتی اشباح کسانی که به یقین می دانسته مرده و از دنیا رفته اند در خواب بر او تجلی می کردند، سخت در اندیشه و شگفتی فرو می رفت و دچار ترس و وحشت می شد. او مردگان خود را با دست خود در خاک می گذاشت تا از بازگشت آنان در امان بماند، و مخصوصاً همراه مرده غذا و احتیاجات دیگر وی را داخل گور می کرد که نیازی به بازگشت نداشته باشد و زندگان از شر او در امان بمانند؛ گاهی وارث مرده خانه ای را که مرگ در آن رو کرده بود برای مرده می گذاشت و از آنجا نقل مکان می کرد؛ در بعضی از جاها، انسان اولیه در دیوار خانه سوراخی می کرد و مرده را از آنجا بیرون می برد و سه دور با سرعت دور خانه می گرداند و از آنجا دور می کرد و به خاک می سپرد، به این امید که روح راه بازگشت به خانه را گم کند و دیگر هرگز نتواند به آنجا سر بزند.
نظایر چنین حوادثی، که انسان اولیه با آنها برمی خورد، او را به این فکر می انداخت که هر موجود زنده باید روح یا نیروی اسرارآمیز دیگری داشته باشد که می تواند در هنگام بیماری یا خواب با مرگ از بدن خارج شود. در کتاب اوپانیشادها، از کتابهای هندی قدیم، چنین آمده است که: «هرگز شخص خوابیده را بسختی از خواب بیدار نکنید، چه ممکن است روح راه بازگشت به بدن را گم کند، که چارة آن بسیار دشوار است.» نه تنها انسان دارای روح است، بلکه هر چیز برای خود روحی خاص دارد؛ جهان خارجی مرده و بی احساس نیست، بلکه موجودی است که کاملاً نشاط زندگی در آن جریان دارد؛ فلاسفة قدیم می گفتند که اگر چنین نباشد، بسیاری از نمودهای طبیعت، از قبیل حرکت خورشید، صاعقه های مرگبار، و زمزمة درختان غیرقابل تعبیر می ماند. به این ترتیب، انسان، پیش از آنکه اشیا را بدون شخصیت و مجرد در نظر بگیرد، برای آنها شخصیتی قایل بود؛ به عبارت دیگر، دین پیش از فلسفه بر روی زمین طلوع کرده است. جانگرایی برای اشیا جنبة شاعرانة دین و جنبة دینی شعر را تشکیل می دهد. ساده ترین شکل این تصور در سگی قابل مشاهده است که چون برگی با حرکت خفیف باد در مقابل او روی زمین پیش می رود با دهشت به آن می نگرد، گویی چنان می پندارد که روحی آن را به جنبش درآورده است؛ و عالیترین درجة این تصور، همان است که شاعری هنگام سرودن قصیده ای آشکار می سازد. به نظر انسان اولیه – و در نظر شاعران سراسر روزگار – کوهها، رودخانه ها، سنگها، درختان، ستارگان، خورشید، ماه و آسمان، همه، چیزهای مقدسی هستند و

مظهر خارجی نفوس باطنی و غیرمرئی می باشند. در نزد یونانیان قدیم، آسمان خدایی به نام اورانوس بوده است، ماه خدایی دیگر به نام سلنه، زمین خدایی دیگر به نام گئا، دریا خدایی دیگر به نام پوسیدون، و پان خدای همة جنگلها. در نظر طوایف ژرمن قدیم، جنگلها پر بوده است از جنیان و پریان و غولان و شیاطین و جادوان؛ اثر این موجودات خیالی را در موسیقی واگنر و نمایشنامه های ایبسن می توان بخوبی مشاهده کرد. کشاورزان ساده دل ایرلندی هنوز به جن و پری عقیده دارند، و شاعران و نویسندگان ایرلندی این مراتب را در آثار خود رعایت می کنند. در این طرز تصور روحانی، نسبت به اشیاء، زیبایی و حکمت خاصی وجود دارد؛ مثل این است که انسان چنین میل دارد، و از آن شاد می شود، که با اشیا نیز مانند موجودات جاندار معامله کند. یکی از نویسندگان بسیار حساس معاصر طبیعت را برای روح حساس چنین تعریف می کند:
طبیعت، در صورت کلی خود، به شکل مجموعة بزرگی از موجودات زندة مشخص از یکدیگر جلوه گر می شود که حیات در بعضی از آنها آشکار است و در برخی دیگر پنهان؛ در همة آنها عنصر روحانی و عنصر مادی، هر دو، موجود است، و همین آمیزش روح و ماده است که سر عمیق وجود را تشکیل می دهد ... . عالم پر از خداست! از هر ستاره و از هر تخته سنگ وجودی تجلی می کند و ما را به دریافت نیروهای فراوانی که با نیروهای خدایی شباهت دارد موفق می سازد؛ بعضی از اینها نیرومند است و بعضی دیگر ناتوان؛ پاره ای باشکوه است و پاره ای ناچیز؛ ولی همه چیز در میان آسمان و زمین به طرف یک مقصد اسرارآمیز حرکت می کند.
2- معبودهای مختلف دینی
خورشید – ستارگان – زمین – جنس – جانوران – توتمپرستی – انتقال به خدایان بشری – روحپرستی – نیاپرستی
چون برای هر چیز روحی تصویر شود، به عبارت دیگر خدایی در آن نهفته باشد، عدد اشیای پرستیدنی نامعدود می شود. این خدایان بیشمار را می توان در شش دسته قرار داد: آسمانی، زمینی، جنسی، حیوانی، انسانی، و الاهی. طبیعی است که نمی توان گفت نخستین موجودی که مورد پرستش قرار گرفته چه بوده، و شاید ماه در زمرة آنهایی باشد که مقام اولویت را داشته اند؛ همان گونه که ما اکنون در افسانه های خود از «مردی که در ماه به سر می برد» یاد می کنیم، اساطیر قدیم نیز ماه را همچون مردی تصور می کرده است که زن را از راه به در می کرده و، هر ماه یک بار، او را به حالت حیض می انداخته است. ماه خدای محبوب زنان به شمار می رفته و آن را به عنوان خدای حامی خود می پرستیده اند؛ قرص رنگپریدة آن مقیاس اندازه گیری زمان بوده و چنین تصور می کرده اند که ماه بر اوضاع جوی حکومت دارد و باران و برف را همین قرص از آسمان فرو می فرستد؛ حتی، مطابق اساطیر، قورباغه ها نیز برای باریدن باران به درگاه او تضرع می کرده اند.

درست نمی دانیم چه زمانی خورشید، برای حکومت آسمان، جانشین ماه شده است؛ شاید آن هنگام که کشاورزی جانشین شکارورزی گردید و مردم دریافتند که حرارت خورشید سبب حاصلخیزی زمین می شود و دورة گردش آن وسیلة تنظیم موسم کاشت و برداشت است این حادثه اتفاق افتاده باشد. در این هنگام، زمین به عنوان الاهه ای مورد توجه قرار گرفت که اشعة سوزان خورشید آن را آبستن می کند، و از همین وقت مردم خورشید را، چون پدر هرچه زنده است، مورد پرستش قرار دادند؛ از همین مقدمة بسیار ساده، آفتابپرستی در دیانتهای بت پرستانة قدیم وارد گردید، و بیشتر خدایانی که از آن پس روی کار می آمدند حالت تجسم و تشخصی از خورشید به شمار می رفتند. آناکساگوراس، حکیم یونانی، را مردم فهمیدة یونان از آن جهت تبعید کردند که عقیده داشت خورشید خدا نیست، بلکه قرص آتشینی است به بزرگی جزیرة پلوپونز؛ هاله هایی که نقاشان قرون وسطی بر گرد سر و صورت قدیسان رسم می کردند اثری از همین خورشیدپرستی قدیمی بوده است؛ امپراطور ژاپن هم، اکنون در نظر ملت خود، خورشید مجسم شدة بر روی زمین به شمار می رود. هیچ خرافه ای از خرافات عصر قدیم نیست که رنگی از آن در زندگی امروز کرة زمین وجود نداشته باشد. تمدن ساختة سست بنیاد اقلیتی است که بنیان آن را بر روی تجمل بنا کرده اند، در صورتی که توده ها، هزار سال هم، زندگیشان بر یک نهج جریان پیدا می کند.
همة ستارگان، مانند خورشید و ماه، یا محتوای خدا، یا خود خدایی بوده و به امر یک روح درونی به گردش خود ادامه می داده اند. با ظهور مسیحیت این ارواح عنوان فرشتگانی را پیدا کردند که راه راست را به مردم نشان می دهند؛ کپلر، با آن همه فرزانگی، هرگز منکر آنها نشد. خود آسمان خدای بزرگی بود که با کمال تضرع به عبادت آن می پرداختند، زیرا آن را سبب نزول باران یا بند آمدن آن می دانستند. در نزد بسیاری از قبایل اولیه، برای نامیدن آسمان و الوهیت کلمة واحدی به کار می رفته است؛ لفظ «خدا»، در نزد طوایف لوباری و دینکا، معنی «باران» نیز می دهد؛ مغولان خدای بزرگ را تنگری می نامیدند، که به معنی آسمان هم بود؛ در چین نیز کلمة تی همین حال را داشته است؛ در هندوستان ودایی خدا را به نام دیئوس پیتار می نامیدند، که معنی «بابا آسمان» می دهد؛ نزد یونانیان، نام خدا زئوس به معنی آسمان و «گردآورندة ابرها»، بوده است؛ در میان ایرانیان، کلمة اهورا معنی «آسمان آبی» داشته است؛ هم اکنون چه فراوانند کسانی که از «آسمان» درخواست حمایت می کنند! هستة مرکزی علم اساطیر نیز اتحاد و ازدواج بارور زمین و آسمان بوده است.
زمین، خود، نیز یکی از خدایان بوده و بر هر یک از اوضاع اساسی آن خدایی حکومت می کرده است؛ برای درختان هم، درست مانند انسان، روحی قایل بوده و انداختن آن را با کشتن یکی می دانسته اند؛ هندیشمردگان امریکا غالباً شکست و انحطاط خود را نتیجة آن می دانسته که سفیدپوستان درختان را بریده و از این راه ارواح محافظ آنان را از بین برده اند. در جزایر

مولوک به درختان شکوفه دار همان گونه نظر می کردند که به زنان آبستن؛ و برای اینکه آزاری به آنها نرسد در مجاورت آنها بانگ بلند نمی کرده و آتش نمی افروخته اند، تا مبادا سقط جنین کنند و میوه های نارسیده بریزد؛ در جزیرة آمبون کسی حق ندارد نزدیک مزرعة برنجی که در حال گل است سر و صدا کند؛ به این خیال که، اگر چنین شود، از محصول، چیزی جز کاه به دست نخواهد آمد. مردم «گل» قدیم درختان بعضی از جنگلهای مقدس را می پرستیدند، و دروئیدها برای گیاه انگلی خاصی که به درخت بلوط می پیچد احترام خاصی می گذاشتند؛ هنوز هم، در انگلستان، برای چیدن این گیاه، تشریفات و شعایر خاصی به کار می رود. قدیمیترین عقیدة دینی در قارة آسیا، تا آن اندازه که می توان به آن اطلاع حاصل کرد، عبارت بوده است از پرستش درخت و رودخانه و کوه. بسیاری از کوهها مقدس بوده و جایگاه خدایانی به شمار می رفته است که صاعقه ها را ایجاد می کرده اند؛ زمین لرزه وقتی حاصل می شده که خدایی، خسته یا خشمناک، شانة خود را بالا می انداخته است؛ مردم فیجی زلزله را نتیجة آن می دانند که خدای زمین، در خواب، از این پهلو به آن پهلو می شود؛ مردم ساموآ، هنگامی که زمین تکان می خورد، آن را گاز می گیرند و به خدایی به نام مافوئی متوسل می شوند که آرام بگیرد و زمین را خرد و متلاشی نسازد. تقریباً همه جا، زمین را «مادربزرگ» می نامند؛ در لغت انگلیسی، که عقاید ابتدایی لاعن شعوری در آن تجمع یافته است، شباهت میان کلمة ماده (materia) و مادر (mater) قابل توجه است. عشتر و کوبله، دمتر و کوس، آفرودیته و ونوس و فریبا مجسم شده های نسبتاً جدید الاهة قدیمی زمین به شمار می روند، که همة باروری خود را به زمین داده اند و سبب بیرون آمدن خیر و برکت از آن شده اند؛ آنچه دربارة زادن و شو کردن و مرگ و بازگشت پیروزمندانة این الاهگان در اساطیر گفته می شود، همه، رمزها و تعلیلهایی است برای پیدایش گیاه و خشک شدن آن، و اینکه پس از مدتی دوباره سبز می شود و تجدید حیات می کند. ماده بودن این خدایان نشانة رابطة قدیمیی است که میان کشاورزی و زن، در روزگاران دور، وجود داشته است؛ هنگامی که کشاورزی شکل اساسی و فرمانروای زندگی بوده، الاهة نمو نبات بر همة خدایان دیگر پیشی داشته است. غالب خدایان ابتدایی از جنس لطیف بودند، و هنگامی که خانوادة پدرشاهی بر سر کار آمد خدایان نر جانشین آنها شدند.
همان گونه که روح عمیق شاعرانة انسان اولیه سری الاهی در نمو گیاه می دید، باردار شدن جنین زن و ولادت را نیز از تأثیر موجودی برتر از طبیعت می شناخت. انسان «وحشی» از موجود ذره بینی نطفة مرد و تخمک زن آگاهی ندارد و تنها چیزی که می بیند همان آلات تناسل مرد و زن است، که مشترکاً در عمل تولید مثل دخالت دارند؛ به همین جهت به آنها نیز رنگ خدایی می دهد. چون همان گونه که عمل باروری تخم گیاه در زمین صورت می بندد، عمل تولید مثل انسان نیز در این آلات اتفاق می افتد، ناچار به تصور او، در جوف آنها ارواحی وجود دارد که این نیروی خلاقی را که در جوف آنها نهفته و از شگفت انگیزترین عجایب به شمار

می رود هدایت می کند، و قطعاً قدرت الاهی است که به این صورت مجسم درآمده و باید مورد پرستش قرار گیرد. تقریباً تمام ملتهای قدیمی، هر یک به شکلی، آلات تناسلی را می پرستیده اند؛ آنها که بیشتر در این عمل آداب و شعایری داشته اند، برخلاف آنچه در بدو امر به نظر می رسد، و ملتهای عالیتر و پیشرفته تر، همچون مردم مصر، هند، بابل، آشور، یونان، و روم، بوده اند. در آن زمانها، نقش جنسی خدایان بسیار مورد توجه بوده است؛ نه از آن جهت که به جنبة قبیح آن نظر داشته اند، بلکه بدان سبب که، از این راه، عنایت خود را به حاصلخیزی زمین و زن آشکار می ساخته اند. بعضی از جانوران، همچون گاو نر و مار، از آن جهت مورد پرستش بوده اند که ظاهراً در تولید مثل نیروی الاهی داشته یا لااقل مظهری از این قوه به شمار می رفته اند. در داستان بهشت و آدم و حوا، مار علاقة جنسی را به عنوان اصل تمام بدیها نمایش می دهد و آشکار می سازد که بیداری حس جنسی آغاز معرفت نیک و بد است و شاید رمزی باشد برای نشان دادن رابطه ای که میان سادگی عقل و سعادت و نعیم فردوس موجود است و ضرب المثل شده است.1
تقریباً می توان گفت که هر حیوانی، از سوسک مصری گرفته تا فیل هندی، در یک گوشة زمین، روزی به عنوان خدا مورد پرستش بوده است. هندیان اوجیبوا حیوان خاص مورد پرستش خود را توتم می نامیده و قبیلة خود و هر یک از افراد آن را نیز چنین نام می داده اند؛ علمای مردمشناسی این اسم را مأخذ قرار داده، پرستش اشیا را، به طور کلی، توتمپرستی نامیده اند؛ این توتمها، معمولا، حیوان و، احیاناً، به صورت گیاه می باشند. در میان قبایل مختلف هندیشمردگان امریکای شمالی و افریقا و قبیلة دراویدی هندوستان و قبایل استرالیا، انواع مختلف توتم یافت می شود که ظاهراً با یکدیگر هیچ گونه رابطه ای ندارند. توتم، که رنگ دینی داشته، برای متحد ساختن افراد قبیله با یکدیگر عامل مؤثری بوده است؛ همه چنین می پنداشتند که به وسیلة توتم با یکدیگر ارتباط دارند یا همه از آن به وجود آمده اند. افراد قبایل ایرکوئوی، که در واقع بدون آنکه خود بدانند معتقد به عقاید داروین هستند، چنین تصور می کنند که از زناشویی زنان با خرس، گرگ و آهو به وجود آمده اند. توتم، که عنوان شعار و رمزی داشته، علامت مفیدی برای خویشاوندی ملتهای اولیه بوده، و پس از آن، رفته رفته، از جنبة دینی خود خارج شده، عنوان علامت خوشبختی یا نظر قربانی پیدا کرده؛ یا، همچون شیر و عقاب، وارد علامت پرچمهای پاره ای از دول گشته؛ یا مانند گوزن علامت جمعیتهای برادری شده؛ و یا به صورت حیواناتی بی زیان نمایندة استواری فیل مآبانه یا جنبش لجوجانة بعضی از احزاب سیاسی شده است. اینکه، در ابتدای ظهور دین مسیح، کبوتر، ماهی و بره حالت رمزی برای این دین داشته، خود، آثاری از توتمپرستی قدیمی بوده است، حتی حیوان بیقدر و منزلتی چون خوک زمانی توتم یهودیان به شمار می رفته است. غالب اوقات، توتم از محرمات
---
1. به فصل دوازدهم قسمت VI مراجعه شود.

محسوب می شد و کسی حق دست زدن و خوردن آن را نداشت، مگر اینکه خود خوردن آن نوعی از مناسک دینی باشد؛ این چنان بود که انسان، در مواردی، خدای خود را به عنوان عبادت می خورد.1 مردم قبیلة گالا، در حبشه، در ضمن تشریفات دینی خاص، ماهی مخصوصی را که می پرستند می خورند و می گویند: «هنگامی که آن را می خوریم، احساس می کنیم که روح در ما وارد می شود و نفوذ می کند.» مبلغان مسیحی، که اولین مرتبه برای تبلیغ در نزد این قبایل می رفتند، متعجب شدند که چگونه در میان این مردم آدابی شبیه به قداس مسیحیان وجود دارد.
احتمالا بنیان توتمپرستی، مانند بسیاری دیگر از عبادات، بر روی ترس نهاده است؛ انسان به واسطة نیرومندی جانوران، آنها را می پرستیده و به خیال خود، به این ترتیب، وسایل خوشنودی آنها را فراهم می ساخته است. هنگامی که شکار جنگلها را از حیوانات وحشی پاک کرد و اطمینان خاطر نسبی، مخصوص زندگانی کشاورزی، فراهم گردید، رفته رفته حیوانپرستی کمتر شد؛ شاید خدایان انسانی اولیه، که جانشین خدایان حیوانی شده اند، همان صفات درندگی حیوانی را داشته اند؛ انتقال خدایی از عالم حیوان به عالم انسان، در داستانهای تحول خدایان، بخوبی واضح است، و کسانی چون اووید و نظایر او این داستانها را به همة زبانها سروده، و گفته اند که خدایان حیوانی به صورت انسان مبدل شده اند و بالعکس؛ صفت حیوانی خدایان هرگز آنها را ترک نگفته و، مانند بوی اصطبلی که چون کاخ روستایی بر آن بنا شود باز همراه آن است، هرگز از میان نرفته است. حتی در آثار هومر، که بسیار پیشرفته و مترقی است، یکی از خدایان، به نام گلائوپوکیس آتنه چشم جغد دارد، و خدای دیگر، هره بوپیس، چشم گاو. خدایان مصری و بابلی، که صورت انسان و تنة حیوان دارند، همین مرحلة انتقال از عالم حیوانی به عالم انسانی را نشان می دهند و این حقیقت را آشکار می سازند که بسیاری از خدایان انسانی روزی به صورت جانوران بوده اند.
با وجود این، بسیاری از خدایان انسانی ظاهراً مردگانی بوده اند که در نتیجة نیروی تخیل زندگان، پس از مرگ، حالت پهلوانی پیدا کرده اند. خود ظاهر شدن مردگان در خواب کافی بوده است که سبب تقدیس و پرستیده شدن آنها بشود؛ زیرا عبادت، اگر بچة ترس نباشد، لااقل، همزاد و برادر آن هست. مردانی که در زمان حیات خود نیرومند بوده اند و ترسشان در دل
---
1. فروید، که وسعت تخیل فراوان دارد، توتم را رمز تصور انسان نسبت به پدر می داند، که پسران از او می ترسند و به واسطة نیرومندی و تسلطی که دارد، دشمن اویند و از او تنفر دارند و بر او می شورند و او را می کشند و می خورند. دورکم توتم را رمز عشیره می داند، که فرد از آن می ترسد و نسبت به آن کینه می ورزد (و به همین جهت است که در آن واحد، هم «مقدس» است و هم «نجس»)، زیرا نسبت به فرد تسلط تام دارد و با وی به کمال استبداد رفتار می کند؛ وی معتقد است که احساس دینی اساساً حالتی است که فرد در مقابل کسانی که در جمعیت صاحب سلطه هستند و امر و نهی می کنند پیدا می کند

دیگران جای می گرفته است، پس از مرگ، مورد پرستش واقع می شدند؛ در بسیاری از زبانهای اولیه، کلمه ای که به معنی خداست، در واقع، «مرد مرده» معنی می دهد؛ هم امروز، کلمة انگلیسی (spirit) و کلمة آلمانی (geist)، در آن واحد، هم به معنی روح هستند و هم به معنی شبح. یونانیان قدیم، همان گونه که مسیحیان به قدیسین خود تبرک می جویند، به مردگان خود تبرک می جستند. اعتقاد به حیات دیگری برای مردگان، که البته علت پیدایش آن همان خواب بوده است، به اندازه ای شدید بوده که غالباً برای مردگان، به معنی حقیقی کلمه، پیغام می فرستاده اند: چون رئیس قبیله می خواست به یکی از اموات پیغامی بفرستد، آن پیغام را بر غلامی می خواند و بلافاصله سرغلام را می برید، و اگر تصادفاً قسمتی از آن فراموش شده بود، این قسمت را به غلام دیگر می گفت و او را به اولی ملحق می کرد؛ به این ترتیب، بر نامة اول خود حاشیه ای می نوشت.
روحپرستی بتدریج پیش رفت تا صورت نیاپرستی را به خود گرفت؛ همة مردم از مردگان می ترسیدند و می کوشیدند وسایل خشنودی آنان را فراهم آورند، تا مبادا زندگان را مورد لعنت خود قرار داده و زندگی را برایشان تلخ سازند. این نوع نیاپرستی چنان درست شده بود که، از یک سو، باعث تحکیم مقامات اجتماعی می گردید و، از طرف دیگر، روح محافظت بر جریانات و نظامات قدیمی را زنده نگاه می داشت؛ به همین ترتیب، در سرتاسر جهان انتشار یافت و، در مصر و یونان و روم، به اوج خود رسید – و هنوز با کمال قوت در چین و ژاپن برقرار است. به علاوه بسیاری از ملل هستند که جز نیاکان خود چیزی را نمی پرستند و هیچ خدایی را نمی شناسند.1
با وجود اینکه نسلهای آینده به این نوع توجه به اسلاف روی خوشی نشان نمی دهند، این نوع دیانت، برای محکم ساختن روابط خانواده، اثر فراوانی داشته و، در بسیاری از اجتماعات اولیه، همچون چهارچوبه ای بوده که افراد را در درون خود نگاه می داشته است؛ همان گونه که اجبار، رفته رفته، سبب ایجاد تمایل ارادی می شود، ترس نیز، بتدریج، تغییر شکل یافته، به صورت محبت درآمده است؛ پرستشی که مردم نسبت به اسلاف خود می کردند، و از ترس آغاز شده بود، بعدها جای خود را به حس احترام و تقدیس مردگان داد. و، در آخر کار، به صورت ورع و تقوای دینی درآمد. همة خدایان را رسم چنین است که از صورت غولان آغاز می کنند و در پایان به شکل پدری مهربان در می آیند؛ و چنین است که، با مرور زمان و پیدایش اطمینان و امنیت و وجدان اخلاقی، از توحش اولیة خدایان کاسته می شود و خرده خرده به صورت کمال مطلوبهایی درمی آیند. همین که خدایان بسیار دیر به حالت مهربانی و شفقت رسیده اند
---
1. از بقایای همین پرستش نیاکان است که به قبور توجه داریم و به دیدار آنها می رویم و برای مردگان در کلیساها نماز برپا می داریم.

دلیل بر آن است که مدنیت با کمال کندی پیش می رود.
توجه به خدایی بشری آخرین مرحلة یک تطور و تکامل طولانی به شمار می رود، و پس از آنکه انسان از مراحل مختلف روحپرستی گذشت، این مرحله کم کم آشکار شد. ظاهراً چنین به نظر می رسد که بشر، پس از پرستش نیروهای مبهم و اسرارآمیز، متوجه قوای آسمانی و نباتی و جنسی گردیده، و بعد از آن نوبة حیوانات، و در آخر کار زمان نیاپرستی رسیده است. به عقیدة ما، مفهوم خدا به عنوان «پدر» نیز از پرستش آبا و اجداد سرچشمه گرفته و مفهوم اولیة آن چنین بوده است که انسانها، به معنی زیستشناسی کلمه، از خدایان متولد شده اند و تنها روحشان مخلوق خدایان نبوده است؛ به همین جهت، در علم الاهی زمانهای قدیم، حد فاصل مشخصی، از لحاظ ماهیت، میان انسانها و خدایان دیده نمی شود؛ مثلا یونانیان قدیم نیاکان خود را خدا، و خدایان را نیاکان خود تصور می کردند. مرحلة دیگری که بعد از این پیش آمده آن بوده است که، از میان مخلوط بیشمار نیاکان، مردان و زنان مشخصی را، که امتیازات خاص داشته اند، انتخاب و جنبة خدایی آن را بیشتر تقویت کرده اند؛ به همین جهت است که بسیاری از پادشاهان، حتی پیش از مرگ خود، به درجة خدایی رسیده اند. هنگامی که به این مرحله از تکامل می رسیم، مدنیت وارد دورة تاریخی خود شده است.
3- آداب دینی
سحر و جادو – آداب مربوط به کشاورزی – جشنهای آزادی جنسی – داستان زنده شدن خدا پس از مرگ – سحر و خرافات – سحر و علم – کاهنان
هنگامی که انسان اولیه عالمی از ارواح برای خود ساخت، بدون آنکه ماهیت واقعی و تمایلات آنها را بداند، در صدد برآمد که خشنودی آنها را جلب کند و از آنها در امور خود استمداد جوید؛ به این ترتیب است که بر جانگرایی برای اشیا، که ریشة دیانت اولیه است، عامل دیگر سحر و جادو افزوده شده است، و این سحر به منزلة روح شعایر دینی به شمار می رود. مردم پولینزی چنین می پندارند که در جهان اقیانوسی پر از نیروی سحرآمیز وجود دارد به اسم مانا؛ و جادوگر کسی است که بر این اقیانوس دست دارد و از آن در حل مشکلات برخوردار می شود. روشهایی که در ابتدا برای جلب کمک ارواح و، پس از آن، خدایان به کار می رفته «روش تقلیدی» بوده است؛ به این معنی که هر کاری را که انسان می خواسته خدایان انجام دهند، نظیر آن را می کرده و ظاهراً می خواسته است خدایان را به تقلید از خود وادار سازد؛ مثلا، اگر می خواستند باران ببارد، جادوگر آب بر زمین می پاشید، و برای آنکه بهتر تقلید شده باشد آب را از روی درختی به زمین می ریخت؛ از قبیلة کافرها چنین حکایت می کنند که، هنگامی،

خشکسالی آن قبیله را تهدید کرد، مردم آن از کشیش مبلغی خواستند تا چتر خود را باز کند و بر سر بگیرد و به کشتزار رود؛ در سوماترا زن نازا مجسمة طفلی درست می کند و در بغل می گیرد، به این امید که هرچه زودتر جنینی در شکم او ظاهر شود. در مجمع الجزایر بابار، در مالزی، زنی که آرزوی مادر شدن دارد عروسکی با پارچة قرمز درست می کند و پستان به دهان او می گذارد و اذکار سحری خاصی را، در ضمن، می خواند؛ پس از آن، کسانی را نزد مردم دهکده می فرستد تا همه جا این خبر را منتشر کنند که وی باردار شده است و دوستان وی برای تبریک نزدیک او بیایند؛ و حقاً باید گفت که تنها واقعیت لجوج است که می تواند درخواست معصومانة این زن بیچاره را رد کند. در قبیلة دایاک، در بورنئو، هنگامی که جادوگر می خواهد درد زادن را بر مادری آسان سازد، خود وی، در مقابل آن زن حرکات وضع حمل را انجام می دهد، به این خیال که با نیروی سحر خود او را وادار به تقلید سازد و بچه به دنیا گام نهد؛ گاهی شخص ساحر سنگی به شکم خود می بندد و، در ضمن کار خود، آن را به جای طفل پایین می اندازد، تا جنین هم دریابد و پایین آید. در قرون وسطی، برای جادو کردن شخصی، صورت مومی او را می ساختند و در آن سوزن فرو می کردند؛ هندیشمردگان پرو عروسکی را به عنوان مجسمة شخص مورد نفرت می سازند و آن را می سوزانند و به این کار خود نام سوزاندن روح می دهند. تودة مردم عصر حاضر نیز، در خرافه پرستی خود، دست کمی از این مردم اولیه ندارند.
روش تلقین از راه سرمشق دادن، مخصوصاً در مورد حاصلخیز کردن زمین، زیاد به کار می رفته است. دانشمندان زولو چون مردی در جوانی می مرد، آلات تناسلی او را می بریدند و، آن را پس از بریان و خشک کردن، می کوبیدند و به شکل گرد درآورده، بر روی مزارع می پاشیدند. در نزد بعضی از ملتها رسم چنان است که از میان خود، برای فصل بهار، شاه و ملکه ای انتخاب می کنند و آن دو را در یک مجلس علنی به یکدیگر تزویج می کنند، به این امید که مزارع عبرت گیرند و شکوفه کنند و بارور شوند؛ حتی در بعضی نواحی، عروس و داماد را وادار می کنند که عمل زناشویی را آشکارا در مقابل همگان انجام دهند، تا طبیعت هیچ بهانه ای نداشته باشد و منظوری را که از آن دارند بخوبی فهم کند. در جاوه، کشاورزان مخصوصاً در مزارع برنج با زنان خود همخوابگی می کنند تا محصول فراوان به دست آورند. این همه برای آن بوده است که آن مردم ساده از تأثیر مادة نیتروژن در حاصلخیزی زمین هیچ گونه اطلاعی نداشتند و بدون آن که بدانند گیاهان هم نر و ماده ای دارند، باروری زمین را به بارور شدن زنان تشبیه می کردند؛ اینکه در زبان انگلیسی لغت واحدی برای دو قسم میوة انسانی و گیاهی موجود است، خود، نمایندة روح شاعرانة نخستین نیاکان ما به شمار می رود.
غالباً در هنگام بذرافشانی، جشنهای خاصی گرفته می شد، و زن و مرد، بدون مراعات هیچ قاعده ای، با هم می آمیختند. از برپا داشتن این جشنها سه چیز منظور نظر بوده است: یکی

آنکه، به این ترتیب، یادی از گذشتة خود می کردند و هنگامی را به خاطر می آوردند که همه از آزادی روابط جنسی برخوردار بودند؛ دیگر اینکه فرصتی به دست می آوردند تا زنهایی را که شوهرانشان عقیم بودند باردار کنند؛ سوم آنکه در ابتدای بهار به زمین بفهمانند که از محافظه کاری زمستانی بیرون آید و بذرهایی را که به آن می سپارند خوب در خود پرورش دهد و، چند ماه بعد، محصول فراوانی به بار آورد. چنین جشنهایی در میان ملل فطری، مخصوصاً در قبیلة کامرون کنگو، و در میان کافرها و قبایل هوتنتوت و بانتو دیده می شود؛ دربارة این قبیلة اخیر هـ. رولی، که از مبلغان دینی است، چنین می گوید:
جشن درو بسیار شبیه به جشنهای باکوس در نزد یونانیان قدیم است ... ممکن نیست کسی این مراسم را به چشم ببیند و شرمنده نشود ... نه تنها اباحت جنسی ملعون در مورد کسانی که تازه دین مسیح را پذیرفته اند اجرا می شود، بلکه غالباً صورت اجباری دارد و هرکس را که به تماشای آنان بایستد وادار می کنند، در این عمل اباحی شنیع، با آنان شرکت جوید. روسپیگری با کمال آزادی رواج پیدا می کند و قبح عمل زنا برداشته می شود؛ این، در نتیجة محیطی است که فراهم می شود. هیچ مردی که در آنجا حاضر است حق ندارد که با زن خود عمل جنسی انجام دهد.
اعیادی مشابه این جشنها در روزگارانی از تمدن، که تاریخ مدون دارد، نیز مشاهده می شود: مانند جشنهای باکانالیا، در یونان؛ جشن ساتورنالیا در نزد رومیان؛ در قرون وسطی، جشن دیوانگان در فرانسه؛ جشن بهار در انگلستان؛ و تقریباً امروز، در همه جا، کارناوال.
در بعضی نواحی، از جمله در نزد مردم پاونی و هندیشمردگان گوایاکیل، شعایر کشاورزی صورت غیر جالبتری داشته است؛ مردی را می کشتند و خونش را هنگام بذرافشانی بر زمین می پاشیدند تا محصول بهتر به دست آورند – بعدها این قربانی به صورت قربانی حیوانی درآمده است. هنگامی که محصول می رسید و موسم درو می شد، آن را تعبیری از تجدید حیات مرد قربانی شده به شمار می آوردند و، به همین جهت، پیش از کشته شدن و پس از آن، برای مرد قربانی شده جنبة خدایی قایل شده، او را تقدیس می کردند. از همینجاست که افسانه ای تقریباً عالمگیر دربارة مرگ خدا در راه بندگانش، و تجدید حیات پیروزمندانة وی، پیدا شده است. شاعری نیز در تزیین و زیبا ساختن سحر و جادو تأثیر خود را داشته و آن را به نوعی از علم الاهی تبدیل کرده است. اساطیر مختلف مربوط به خورشید، به شکل متناسبی، با شعایر کشاورزی درهم آمیخته و نتیجه چنان شده است که افسانة مرگ خدا و زندگی دوبارة وی نه تنها مرگ زندگی گیاهی، در زمستان، و تجدید آن را، در فصل بهار، تعبیر می کند، بلکه دو انقلاب شتوی و صیفی، و نتایج آن دو را که عبارت از کوتاه یا بلند شدن روز است، نیز شامل می شود؛ در این میان، در آمدن شب را جزئی از این داستان غم انگیز تصور می کنند و چنین می پندارد که خورشید هر روز یک بار می میرد و یک بار زنده می شود؛ هر غروب به منزلة احتضار خورشید است و هر بامداد به منزلة زنده شدن مجدد آن.

چنین به نظر می رسد که قربانی کردن انسان، که از اقسام مختلف آن بیش از یک نمونه را در اینجا نیاوردیم؛ تقریباً در میان همة ملتها شایع بوده و هر روز در ناحیه ای دیده شده. در جزیرة کارولینا، در خلیج مکزیک، مجسمة فلزی بزرگی از یکی از خدایان مکزیکی یافته اند که در جوف آن بقایای انسانی دیده شده؛ بدون شک، این بقایا مربوط به انسانهایی بوده است که به عنوان هدیه برای خدایان سوزانده شده اند. همة ما نام مولک را شنیده ایم که فنیقیان و کارتاژیان و سایر ملل سامی قربانیهای انسانی به آن تقدیم می کرده اند. هم امروز این عادت در میان مردم رودزیا دیده می شود. بدون شک، این عمل نتیجة آن بوده است که مردم به آدم خواری عادت داشته و چنین می پنداشته اند که خدایان نیز گوشت انسان را دوست دارند. این کیفیت پس از آنکه آدمخواری از بین رفته برقرار مانده است. با وجود این، در نتیجة تکامل اخلاقی بشر، این شعایر دینی تغییر یافته و خدایان نیز رفته رفته از لطافت اخلاقی بندگان خود تقلید کرده و، به همین جهت، گوشت حیوان را به جای گوشت انسان پذیرفته اند؛ چنین بوده است که، در اساطیر یونانی، آهویی جای قربانی شدن ایفیگنیا را گرفته و قوچی به جای اسماعیل ذبیح قربانی شده است. با گذشت زمان، حتی گوشت حیوان نیز برای خدایان حالت حرمت پیدا کرد؛ این از آن جهت بوده است که کاهنان، خود به غذای لذیذ بیش از خدایان نیاز داشته و فقط امعا و احشا و استخوانهای قربانی را در مذبح به خدایان تسلیم می کرده اند.
چون این فکر همه جا رایج بود که فضایل هر موجودی که انسان آن را بخورد به وی منتقل می شود، طبیعی است که مردم کم کم به این اندیشه افتاده اند که خدایان خود را نیز بخورند. بسیاری از اوقات، شخصی را انتخاب می کرده و او را خوب می پرورده و عنوان خدایی به وی می داده اند تا بعد او را بکشند و خونش را بیاشامند و گوشتش را تناول کنند. هنگامی که غذای انسان حالت تأمین شده تری به خود گرفت، مهربانی بیشتری به دل انسان راه یافت و، به جای قربانی کردن خدا، به این قناعت ورزید که چیز مأکولی را به عنوان رمز و مثال او بسازد و آن را بخورد. در مکزیک قدیم مجسمه ای از خدا، با دانه بار و حبوبات، می ساختند و کودکانی را نیز کشته، خونشان را بر آن می پاشیدند و آن را به جای خدا می خوردند؛ چنین تشریفاتی در میان قبایل اولیة دیگر نیز دیده شده است. از مؤمنان تقاضا می شد که مدتی قبل از خوردن خدا روزه بگیرند؛ در هنگام انجام تشریفات، کاهن اوراد سحری می خواند تا مجسمة خدایی را که بناست خورده شود به خدای واقعی مبدل سازد.
اگرچه سحر از اوهام و خرافات زاییده شده، پایان کار آن به علوم منتهی می شود. قایل شدن جانگرایی برای اشیا سبب پیدایش تعداد زیادی عقاید غیرطبیعی و خارق العاده شده و، از آن میان، نمازها و مناسک عجیب و غریب ظاهر شده است. مردم قبیلة کوکی، در حین جنگ، با شجاعت غریبی به کارزار می پرداختند و یقین داشتند که اشخاصی که به دست ایشان کشته می شوند

در جهان دیگر به بندگی آنان درخواهند آمد، فرد قبیلة بانتو، چون دشمن خود را می کشد، سر خویش را می تراشد و بر آن سرگین بز می مالد، به این خیال که دیگر روح مقتول نتواند به او آزاری برساند. بسیاری از مردم اولیه معتقد بوده اند که نفرین و لعنت اثر قطعی دارد و «چشم زخم» بدون شک مؤثر است. بومیان استرالیا عقیده دارند که لعنت ساحر ممکن است کسی را که با وی صد و پنجاه کیلومتر فاصله دارد به خاک بنشاند. اعتقاد به سحر و جادو در مراحل نخستین تاریخ بشریت پیدا شده و تاکنون هنوز کاملا از میان مردم رخت نبسته است. فتیشیسم – عبادت اشیایی که برای آنها نیروی ساحری قایل بوده اند – از اعتقاد به سحر سابقة زیادتری دارد و آنچه هم که از آن برجای مانده شدیدتر است. چون چنین تصور می شود که بسیاری از حرزها و طلسمها اثر محدود دارد، به این معنی که هر طلسم برای عمل خاص به کار می رود، به این جهت، بسیاری از افراد دیده می شوند که بار سنگینی از اقسام طلسمها همراه خود دارند تا در مقابل هر بدبختی که بخواهد بر آنان هجوم آورد آماده باشند. تقریباً نصف مردم اروپا، همواره، همراه خود طلسمها و نظر قربانیهایی دارند؛ به این خیال که آنان را از شر نیروهای فوق طبیعت محفوظ نگاه دارد. در هر لحظه، تاریخ به ما نشان می دهد که استخوان بندی مدنیت چه اندازه نازک و شکننده است و چگونه، معجزه آسا، بر قلة آتشفشان مشتعلی از توحش و ظلم و اوهام و نادانی قرار گرفته است – آنچه ما به آن نام اجتماع عصر جدید می دهیم جز پوستة نازکی نیست که اجتماع قرون وسطایی را، که با کمال نیرو در میان ما حیات دارد، می پوشاند.
فیلسوف به این احتیاجی که انسان احساس می کند و می خواهد از مافوق طبیعت کمک بگیرد تبسم می کند و به این دل خوش دارد که، همان گونه که تصور حیات و روحانیت در اشیا سبب پیدایش شعر گردیده، سحر و جادو نیز وسیلة ایجاد هنر نمایشی و علوم شده است فریزر، با مبالغه ای که از فکر مبتکر درخشان او غریب نمی نماید، می گوید که: «ریشة پیروزیهای افتخارآمیز علم به موهومات و سخافتهای عالم سحر و جادو می رسد؛ حقیقت این است که هر وقت جادوگری در انجام منظور خود دچار شکست می شده، در صدد برمی آمده است که وسیله ای به دست آورد تا به کمک آن بتواند نیروهای فوق طبیعت را به تبعیت از اوامر خود ناچار سازد؛ به این ترتیب بوده است که خرده خرده نیروهای طبیعی بیشتر مورد توجه قرار می گرفته، ولی ساحر، برای آنکه مقام خود را از دست ندهد و آبروی خود را حفظ کند، اثر این نیروهای طبیعی را پنهان می داشته است تا مردم تصور کنند که اثر مربوط به همان نیروهای فوق طبیعت است؛ و این درست شبیه به تفکر مردم این زمان است، که برای نسخه و داروهایی خاصیت سحری قایلند. به این ترتیب است که از جادوگری، بتدریج، پزشکی، شیمی، استخراج فلزات، و علم هیئت به وجود آمده است.
باید گفت نخستین عاملی که مستقیماً از ساحری به وجود آمده کاهن یا عالم روحانی است.

بتدریج که آداب و مناسب دینی فراوانتر و پیچیده تر می شد، مرد عادی دیگر نمی توانست همة آنها را به خاطر بسپارد و به آنها عمل کند. به همین جهت، دستة خاصی از مردم کارشان منحصر به این می شد که به وظایف دینی و آداب آن قیام کنند. کاهن نیز، مانند ساحر، می توانست از راه قطع رابطة روح با جسد، و دریافت وحی، و به وسیلة اذکار و ادعیة مجرب و مستجاب، خود را به ارادة ارواح و خدایان نزدیک کند، و از این اراده برای منظورهای بشری استفاده نماید. چون این علم و این نیرومندی خاص در نظر مردم اولیه دارای کمال اهمیت بود، و چنین تصور می کردند که نیروهای عظیم فوق طبیعت در سر هر پیچ راه زندگی انسان وجود دارد و در سرنوشت او مؤثر است، در نتیجه، قدرت رجال دین با دستگاه دولت برابر گردید. چنین است که، از دیرباز تا زمانهای معاصر، کاهن یا کشیش همیشه در فرمانروایی و زمامداری رقیب نیرومند مرد جنگی بوده و، گاهی این و زمانی آن، بر مردم حکومت می کرده است؛ بهترین مثال این حقیقت را در تاریخ مصر و یهود و اروپای قرون وسطی می توان مشاهده کرد.
باید دانست که کاهن دین را ایجاد نکرده، بلکه، همان گونه که مرد سیاسی از تمایلات فطری و عادات بشری استفاده می کند، وی نیز دین را برای مقاصد خود مورد استفاده قرار می داده است؛ عقیدة دینی اختراع یا حیله و بازی خدمتگزاران معابد نیست، بلکه سازندة آن فطرت انسان است که دایماً در تجسس است و ترس و اضطراب و آرزو و احساس تنهایی او را پیوسته برمی انگیزد و می خواهد به جایی تکیه کند. درست است که کاهن، از لحاظ باقی نگاه داشتن مردم در موهومات و خرافات، و منحصر داشتن پاره ای از علوم به خود، مقصر به شمار می رود، این را هم باید گفت که وی خرافات را در منطقة معینی محدود نگاه داشته و غالباً مردم را به چشم پوشی از آن تحریک کرده است؛ همین کاهن و مرد دین است که مبادی تعلیم و تربیت را به مردم تلقین کرده و انبار و وسیلة اتصال میراث فرهنگی دایم التزاید بشری بوده است؛ وی، هنگامی که ضعیف در چنگال قوی اسیر بوده و راه چاره ای نداشته، خاطر ضعیف را تسلا بخشیده است؛ بالاخره، او عاملی است که با دست وی دین سبب تقویت هنر شده و بنای سست بنیاد اخلاق را باستونی از عالم مافوق طبیعت سرپا نگاه داشته است. اگر کاهنی در میان مردم پیدا نمی شد، حتماً خود مردم چنین شخصی را برای خود خلق می کردند.
4- دین و اخلاق
دین و دولت – محرمات (تابو) – محرمات جنسی – کندی دین در تناسب با محیط – غیردینی شدن اخلاق
دین با دو وسیله از اخلاق پشتیبانی می کند که یکی از آنها اساطیر است و دیگری محرمات. اساطیر عاملی است که اعتقاد به امور فوق طبیعی را ایجاد می کند؛ و همین اعتقاد سبب می شود
ت
که روشهای اخلاقی که اجتماع – یا کاهنان – آرزومند بقای آنها هستند برقرار بماند؛ چون فرد توقع دارد که به ثواب آسمانی برسد و از عقاب آن در امان باشد، ناچار، به قیودی که اجتماع او، یا بزرگان این اجتماع، بر او تحمیل می کنند گردن می نهد. انسان طبعاً فرمانبردار و مهربان و پاکدامن نیست؛ و پس از ضمیر اخلاقی، که در نتیجة فشارهای قدیمی برای او پیدا شده، هیچ عاملی نمی تواند مانند ترس از خدایان او را در مقابل فضایلی که عمل کردن به آنها با طبع وی سازگار نیست به زانو درآورد. نهادهای مالکیت و ازدواج تا حدی با تصور کیفرهای دینی سامان خود را حفظ می کنند؛ هر وقت در امور دینی شک و تردید پیدا شود، این نهادها نیرومندی خود را از دست می دهند. حتی خود دولت، که مهمترین سازمان اجتماعی ساخته شده با دست انسان است و با طبیعت بشری سازگاری ندارد، بیشتر اوقات، از تقوای دینی و کشیش و کاهن کمک می گیرد. بی دینانی همچون ناپلئون و موسولینی این حقیقت را بسهولت دریافتند؛ به همین جهت می گویند «هر وضعی میل آن را دارد که با دین بسازد.» اگر رؤسای اولیه نیروی خود را با سحر و جادو زیاد می کردند، حکومت ما هم، امروز، از اینکه هر سال جشن «خدای مهاجران» را برپا می دارد استفاده می کند.1
مردم پولینزی هرچه را دین حرام کرده است محرمات (تابو) می نامند. در میان اجتماعات اولیه ای که تا حدی پیش رفته اند، این محرمات دینی همان منزلتی را دارند که قوانین در میان ملتهای متمدن. محرمات، معمولا، صورت سلبی دارند: بعضی کارها یا بعضی چیزها را مقدس یا نجس می شمارند، و از این هر دو لفظ منظور واحدی در نظر است؛ و آن اینکه دست نباید به این کارها یا اشیا آلوده شود. مثلا تابوت عهد در نزد قوم یهود جزو محرمات بوده، و روایت می کنند که عزه، چون برای جلوگیری از افتادن تابوت دست خود را به آن زد، در حال، افتاد و هلاک شد. دیودوروس سیسیلی می نویسد که مصریان قدیم، در سالهای مجاعه، به حالی می افتادند که یکدیگر را می خوردند، ولی هرگز به حیوانی که عنوان توتم قبیله را داشت دست دراز نمی کردند. در بیشتر اجتماعات اولیه عدة زیادی از این تابوها و محرمات وجود داشته است؛ هرگز کلمات یا نامهای معینی را به زبان نمی آوردند، و ایام یا فصول خاصی عنوان حرام داشته و جنگ در آن اوقات ممنوع بوده است. تمام علم و اطلاع مردم اولیه، در مورد حقایق مربوط به خوراک، از این راه بود که بعضی از انواع غذا حرام شمرده می شد؛ این مردم، بیشتر، از راه تلقینات دینی و محرمات به اصول بهداشت آشنایی داشتند، نه از طریق علمی و طب غیردینی.
در میان ملل اولیه، از لحاظ تحریم، زن رتبة اول را داشته، و در هر آن، با هزاران خرافه،
---
1. مقصود مهاجران اروپایی است که در سال 1620 به امریکا مهاجرت کردند و اولین دستة سازندگان ناحیة «انگلستان جدید» به شمار می روند. – م.

علتی می تراشیدند که زن را «نجس» و خطرناک و غیرقابل لمس معرفی کنند. این کیفیت قطعاً ساختة شوهران ناکامی است که زن را سرچشمة هر بدبختی دانسته و این اسطوره ها و افسانه ها را پرداخته اند؛ این داستانها منحصر به دینهای یهود و مسیحی نیست، بلکه در میان اساطیر بت پرستان نیز وجود دارد. مهمترین محرمات، در نزد ملتهای اولیه، مربوط به دورة حیض زن بوده است و هر کس یا هر چیز که با او در این هنگام تماس پیدا می کرد، اگر انسان بود، فضیلت خود را از دست می داد و، اگر جز انسان بود، فایده اش از بین می رفت. در قبیلة ماکوزی، در گویان انگلیس، به زنان حایض اجازه نمی دادند که در آب شستشو کنند، مبادا آب مسموم شود؛ نیز آنان را از رفتن در جنگلها نهی می کردند، به این تصور که در این موقع مارها عاشق زنان می شوند و آنان را خواهند گزید. وضع حمل نیز نجس بود و سبب نجاست زنان می شد. و پس از آن لازم بود آداب خاصی به کار رود تا زن از نجاست بیرون آید و طاهر شود. همخوابگی با زن، نه تنها در ایام حیض بلکه در تمام دوران بارداری و شیردادن، میان قبایل اولیه، حرام به شمار می رفت؛ شاید این از ابداعات خود زنان بود تا بتوانند، به این ترتیب، راحتی خود را بیشتر حفظ کنند؛ ولی علتهای اصلی بزودی فراموش می شود و زن، وقتی چشم باز می کند، خود را در نظر دیگران «نجس» می بیند و، کم کم، خود، این نجاست را باور می کند و حیض، و حتی بارداری، را همچون ننگی تلقی می نماید. از همین تحریمات و امثال آنهاست که حس حیا و گناهکاری و نجاست و ناپاکی روابط جنسی پدیدار شده است؛ نیز از همینهاست که زهد و عزب ماندن رهبانان و فرمانبرداری و زیردستی زنان در جهان پدیدار گشته است.
درست است که دین شالودة اخلاق نیست، ولی به آن کمک فراوان می کند؛ بسیار اتفاق افتاده است که، بدون دین، دستورات اخلاقی وجود داشته و، در پاره ای از موارد، به تطور و پیشرفت خود، بدون توجه به دین، یا با وجود مقاومت سخت آن، ادامه داده است. در اجتماعات اولیه، و حتی در بعضی از اجتماعات اخیر، چنانکه ظاهر است، اخلاق نسبت به دین استقلال کامل داشته است؛ در این قبیل موارد، دین به راه و رسم زندگی و رفتار شخص توجهی نمی کرد و کارش منحصر به سحر و آداب خاص و قربانیها بود، و کسی عنوان متدین داشت که آداب دینی را دقیقاً عمل می کرد و حقی را که لازم بود می پرداخت. به طور کلی، باید گفت که دین، علی العموم، مراعات خیر مطلق را نمی کند (زیرا چنین چیزی وجود ندارد)، بلکه منظورش مراعات آدابی است که بنا به ضرورت اقتصادی یا اجتماعی جعل شده است؛ دین نیز، مانند حقوق و قانون، به زمان گذشته نظر دارد؛ به همین جهت، هنگامی که اوضاع و احوال تغییر می پذیرد و اخلاق با این اوضاع تطور پیدا می کند، دین غالباً عقب می ماند. مثلاً مردم یونان قدیم، با پیشرفت زمان، به حالی درآمده بودند که همخوابگی با محارم را منفور می داشتند، در صورتی که اساطیر آنان پر بود از مدح خدایانی که با محارم خود نزدیکی داشته اند؛ همچنین، مسیحیان

عملا بیش از یک زن نمی گیرند، در صورتی که در انجیل تعدد زوجات مباح شمرده شده است؛ نیز در هنگامی که بندگی از دنیا رخت بربسته است، هنوز متدینان می کوشند، با شواهد غیرقابل تردیدی از انجیل، از مجاز بودن بندگی دفاع کنند. هم امروز کلیسا مردانه می کوشد تا از قوانین اخلاقیی که زندگی صنعتی روی کار آورده و قوانین سابق را نقض کرده است جلوگیری به عمل آورد. در آخر کار، عوامل زمینی (و نه آسمانی) پیروز می شود، و اخلاق خود را خرده خرده با تازه های اقتصادی هماهنگ می کند؛ پس از آن، دین با اکراه به جنبش می افتد و خود را با اخلاق جدید وفق می دهد.1 به طور کلی، باید گفت که وظیفة اخلاقی دین عبارت از آن است که ارزشهای اخلاقی شناخته شده را حفظ کند، و کمتر به آن می پردازد که اصول اخلاقی جدیدی بیاورد.
به همین جهت است که، در اجتماعات و مدنیتهای عالی، همیشه کشمکشی میان دین و اجتماع برقرار است. دین، در ابتدا، با جادوگری به انسان خسته و منحرف کمک می کند و، هنگامی که توانست وحدتی در اخلاق و عقیده میان ملت برقرار سازد، به منتها درجة ترقی خود می رسد؛ همین وحدت است که برای پیدایش دولت و پیشرفت هنر عامل بسیار مؤثر به شمار می رود؛ پس از آن، هنگامی که دین به دفاع از گذشتة خود می پردازد، نزاعی درگیر می شود و دین خودکشی می کند و از میان می رود. دلیل این امر آن است که هرچه معلومات و معارف زیادتر می شود، اصطکاک آنها با علوم دینی و الاهی، که بسیار بکندی در تغییر است، شدیدتر می گردد. در این وقت، مردم احساس می کنند که نظارت رجال دین، در مورد علوم و ادبیات، همچون بند گرانی مانع پیشرفت است؛ در نتیجه، «جنگی میان علم و دین درگیر می شود.» سازمانهایی که در دست رجال دینی است، همچون امور حقوقی و جزایی و فرهنگی و اخلاقی و ازدواج و طلاق، رفته رفته از نظارت دین سر باز می زند و به شکل سازمانهای دنیایی و غیردینی درمی آید؛ تا حدی که دین، پاره ای اوقات، آن عملیات را غیردینی و خلاف شرع معرفی می کند. روشنفکران، رفته رفته، اصول دین را پشت سر می گذارند و، کمی پس از آن، قیود اخلاقی دین را نیز می گسلند؛ از این پس، فلسفه و ادبیات عنوان ضدیت با دین را پیدا می کنند. آخر این جنبش به آنجا می رسد که مردم، با شدت به پرستش عقل می پردازند و تمام اصول و عقاید را با چشم شک و تردید نگاه می کنند. این شک فلج کننده سرتاسر وجود مردم را فرا می گیرد. رفتار بشر، که دیگر از اتکای به دین برخوردار نیست، دچار هرج ومرج اپیکوری خاصی می شود؛ حیاتی که مایة تسلیتی از ایمان و عقیده ندارد، هم برای فقیران و بیچارگانی که از فقر خود آگاهی دارند، و هم برای ثروتمندانی که ثروت خسته شان کرده است، همچون باری سنگین و غیرقابل تحمل می شود. در پایان کار، اجتماع فرو می ریزد و عقیدة دینی را نیز با خود ساقط
---
1. یک نمونة آن جلوگیری از توالد و تناسل در زندگانی صنعتی است، که کلیسا رفته رفته دارد آن را قبول می کند.

می کند، و هر دو، برادروار و هماهنگ، از دنیا می روند. ولی چندی نمی گذرد که اسطورة جدیدی در میان طبقات مظلوم و ستمکشیده ظاهر می شود و آرزوی بشری را در قالب تازه ای می ریزد، و کوشش بشری با نیروی جدیدی به کار می افتد و، پس از قرنها هرج ومرج، مجدداً مدنیت تازه ای را روی کار می آورد.